ملودی عشق

اینجا فقط منم ؛ فقط من ؛ با تمام رویا ها و واقعیت ها ؛ با تمام خوبی ها و بدی ها ؛

ملودی عشق

اینجا فقط منم ؛ فقط من ؛ با تمام رویا ها و واقعیت ها ؛ با تمام خوبی ها و بدی ها ؛

مرگ

واقعا دنیای کوچیکیه ،   خیلی خیلی کوچیک

و فقط وقتی معنیشو درست می فهمی

که ببینی چقدر زود دیر شده !!!

 

و مرگ

که وقتی میاد همه سعی می کنن بهمن چرا

مگه فرقی هم می کنه

همه می گن آدم خوبی بود حیف شد

مگه واقعا حیف شد

مگه این نیست که اون الان یه جایه بهتره ،   پس دیگه چه حیفی

همه می گن الان زود بود کلی برنامه برا آینده اش داشت

مگه ممکنه آخه اگه کار مهمی داشت که خدا این تصمیمو نمی گرفت

همه می گن یهو توخواب مرد بدون هیچ بیماری ای

مرگ مشکوکی داشت

مگه این جوری مردن عالی نیست

در آرامش کامل بدون هیچ زجری

همه می گن حالا چه طوری باهاش کنار بیایم چه طوری باور کنیم

مگه غیر این بود خوشحال می شدن

مگه ممکنه ترجیح بدن قبلش مریض می شد

مگه غیز از اینه که حالا آخرین خاطراتشون با اون خاطرات زیباست

من یک انسان خاکی

و خدا تنها کسیه که آغوشش را دریغ نمی کنه

می دونم اون هست

می دونم همیشه هست

 

اما من یک انسانم

و گاهی به یکی از جنس خودم نیاز دارم که منو بفهمه

و هیچ کسی نیست

هیچ کس

و اما من ، واما دنیا

تو بلاگ ذهن پوچ یه متن خوندم از دکتر شریعتی

که یه جورایی شرح حال من بود اما نه آخرش

اگه دوست داشتین بخونین اینم آدرسش    http://sange-sabur.blogsky.com/?PostID=36

 

 به هر حال باعث شد اینا را بنویسم :

 

 

اما نه فک کنم اینو نمی خوام

با وجود همه ی بدبختی هاش

من نمی خوام پیاده شم

 

می خواهم

زنده باشم؛  ستایش کنم ؛   عاشق بشم ؛   گریه کنم ؛   بخندم

 

و بذار برای دنیا

یه بهانه ی خرافاتیه دیوانه ی دروغ گو بمانم

 

من به دنیا نیازی ندارم

برای زنده بودن

حتی اگر راهم را ببندد

راهی خواهم ساخت

بگذا ر برای دنیا

هدفی باشم برای خنده

 

چه اهمیت دارد

کسی به هر حال مرا نخواهد دید

پس  بگذار آن گونه باشم که می خواهم

نه فقط یک اشتباه

!!!

مروری به خاطرات

مدت ها پیش چیزی تو بلاگ یاشار خوندم که البته در جواب یکی از پست هام گفته بود بخونم

اینم آدرسشه :   

http://from2008.blogsky.com/?PostID=21

و باعث شد اینو بنویسم

نمی دونم چرا اما کلی فک کردم که اولین پستم بعد از عید چی باشه

و یهو یاد این نوشته افتادم گرچه هیچی ازش یادم نمی آمد اما تصمیم گرفتم از تو نظرات بلاگ یاشار پیداش کنم و بنویسم

فقط یادم میاد نوشتنش و حسش خیلی برام ویژه بود

   

الان می فهمم
با تمام وجودم
درک می کنم

من نیز یک عاشقم

و این بهاییی ست سنگین
که می پردازم با خوشحالی
این بهای زنده بودن من است
که اگر نباشد
من نیز نخواهم بود

مرگ تنها زنده نبودن نیست
مرگ نداشتن امید است
و نداشتن هدف برای فردا

نیک می دانم
هر هدفی و هر رویایی بی هوده خواهد بود
اگر عشقی نباشد

و من عاشقم
تا زنده باشم

و من عاشق یک مرده ام
مردی از جنس آسمان آبی
پاک و صادق
اما تمام شده

مردی که عاشق است
اما
نمی خواهد عاشقش باشم

مردی که می ترسد
از زنده بودن
و باور دارد مرگ را

. . .

چندی پیش
لحظه ای درنگ کرد
و گفت
می خواهد زنده بماند
می خواهد بار دیگر آفتاب را حس کند
و لذت پرواز پرنده را

به راستی چیز عجیبی ست

و من ایمان دارم
به عشق
چون می بینم
می تواند حتی
مرده ای را باز گرداند

و این زیباست
و این باشکوه است

و می خواهم عاشق بمان
تا روزی که
از زنده بودنش مظمئن شوم

و آن روز فریاد خواهم زد
من هم عاشقم

تمام

سال نو

بروییم سبز و شادان با بهاران

دل دهیم به مهر در داغی تابستان

مگذاریم بی مهابا پا بر برگ خزان

و

بگیریم دست سرمازده ای در زمستان

بزرگ

بزرگ شدن را تو چی معنی می کنی ؟!

 

برای انجام نصف کارهایی که دوست داری

و رسیدن به نصف آرزو هات

همیشه بچه ای

 

و برای نصفه های دیگه اش

همیشه زیادی بزرگ

و این یعنی زندگی

با تو * *

اینو خوندم که این شد:

با تو دنیای من زیباست

زیبا تر از همیشه

در تو زندگی ام جریان دارد

و هر لحظه رنگین تر از قبل می شود

هنگامی که در انتظارت هستم

یاد تو همیشه در من خواهد بود

تا روزی که بیایی

تا روزی که تو هم بامن بودن را بخواهی