ملودی عشق

اینجا فقط منم ؛ فقط من ؛ با تمام رویا ها و واقعیت ها ؛ با تمام خوبی ها و بدی ها ؛

ملودی عشق

اینجا فقط منم ؛ فقط من ؛ با تمام رویا ها و واقعیت ها ؛ با تمام خوبی ها و بدی ها ؛

سال نو

بروییم سبز و شادان با بهاران

دل دهیم به مهر در داغی تابستان

مگذاریم بی مهابا پا بر برگ خزان

و

بگیریم دست سرمازده ای در زمستان

بزرگ

بزرگ شدن را تو چی معنی می کنی ؟!

 

برای انجام نصف کارهایی که دوست داری

و رسیدن به نصف آرزو هات

همیشه بچه ای

 

و برای نصفه های دیگه اش

همیشه زیادی بزرگ

و این یعنی زندگی

با تو * *

اینو خوندم که این شد:

با تو دنیای من زیباست

زیبا تر از همیشه

در تو زندگی ام جریان دارد

و هر لحظه رنگین تر از قبل می شود

هنگامی که در انتظارت هستم

یاد تو همیشه در من خواهد بود

تا روزی که بیایی

تا روزی که تو هم بامن بودن را بخواهی

عشق

عشق از نظر من تعریف ساده ای داره

خیلی ساده

عشق یعنی کسیو با تمام قلبت و با تمام عقلت همزمان دوست داشته باشی

و

تعریف پیچیده ای داره

خیلی پیچیده

عشق یعنی چیزی که فقط باید عاشق بشی تا معنیش را درک کنی

اما زمانی که درک کردی می بینی کسیو که عاشقش بودی از دست دادی

 

http://tanhatarinson.blogfa.com/post-17.aspx

 

 

چند روز پیش وقتی اینو می نوشتم فکر می کردم کامله  

اما واقعیت اینه که یه مسئله ی مهم تر هم هست

من نمی تونم از دستش بدم ،   واقعا نمی تونم

 

با دوستی که حرف می زدم گفت خیلی عوض شدی

(اون جزو معدود کساییه که واقعا منو می شناسه)

گفت : من عاشق نشدم پس نظر نمی دم /   تو تمام این سال ها هیچ وقت اینقدر خوشحال ندیده بودمت /  باورم نمی شد زمانی ببینم با تمام وجودت می خوای زنده باشی و زندگی کنی

مات نگاهش کردم

می دونم حق با اونه

چیزهای عجیبی رخ می ده که مفهومشون را نمی دونم اما بهشون اعتقاد دارم

و ادامه می دم چون حالا با ارزش ترین چیز دنیا را در اختیار دارم

وسیله ای که می تونه همه چیزو تغییر بده

همه چیز را زیبا کنه

عشق

گریه * *

و من هنوز گریه می کنم

 

اما

نه آه می کشم

نه فریاد می زنم

 

التماس نخواهم کرد

 

مغرورانه می ایستم

و در تنهایی می گریم

نهایت شب

گم شده ای دارم

که از نهایت شب بیرون آمد ؛  نیم نگاهی به من انداخت و رفت

و گم شد در نهایت تاریکی

و من در انتظار شب

به افق می نگرم

چه بی هوده است روز

اگر آرزو هایت در شب خلاصه شود

 

http://sedayearom.blogsky.com/?PostID=52

تلخ تر از عدالت * *

یه داستان تلخ که خوندنش منو به فکر انداخت

این داستان یه جورایی تنم را لرزون
یه سوال دارم
 ؛  یه سوال بی جواب
یعنی اون می تونست راه دیگه ای بره
یعنی فرصت شروع بهش داده می شد
می تونست باز هم زنده بمونه
؟‌؟‌؟؟؟؟
نمی دونم کی می تونه جواب این ها و صدها سوال مشابه را بده
اما از یه چیز مطمئنم

اون زن ۲ نفر بود

زنی کثیف و بی احساس که همه ازش بدشون میاد
و زنی ویران شده که برای زنده نگه داشتن دخترش بدترین راه را رفت

شاید اگه کسی پیدا می شد که زن پاک درونش را ببینه
و بهش فرصت بده . . .

می تونم بگم زندگی کثیفی داشت
می تونم بگم من از اون پاک ترم
اما نمی تونم بگم از اون بهترم
نمی تونم بگم اگه من بودم راه بهتری می رفتم
و نمی تونم بگم همه کسایی که خودشون را پاک می دونن
آدم های بهتری هستن

 

خیلی بده خیلی بد
کاش می تونستیم از درون آدم ها درباره شون قضاوت کنیم
نه ظاهر شون
نه کاری که می کنن

 

وقتی تو بدترین شرایط زندگیم بودم
یه نفر این لطف را به من کرد

 

اما در مورد هزاران آدمی که کسی پیدا نمی شه این لطف را بهشون بکنه
نمی خوام قضاوت کنم
نمی تونم محکوم کنم

 

اینم آدرسش    http://white-black.blogsky.com/?PostID=11

بخونینش و نظرهاتونو به منم بگین