ملودی عشق

اینجا فقط منم ؛ فقط من ؛ با تمام رویا ها و واقعیت ها ؛ با تمام خوبی ها و بدی ها ؛

ملودی عشق

اینجا فقط منم ؛ فقط من ؛ با تمام رویا ها و واقعیت ها ؛ با تمام خوبی ها و بدی ها ؛

تلخ تر از عدالت * *

یه داستان تلخ که خوندنش منو به فکر انداخت

این داستان یه جورایی تنم را لرزون
یه سوال دارم
 ؛  یه سوال بی جواب
یعنی اون می تونست راه دیگه ای بره
یعنی فرصت شروع بهش داده می شد
می تونست باز هم زنده بمونه
؟‌؟‌؟؟؟؟
نمی دونم کی می تونه جواب این ها و صدها سوال مشابه را بده
اما از یه چیز مطمئنم

اون زن ۲ نفر بود

زنی کثیف و بی احساس که همه ازش بدشون میاد
و زنی ویران شده که برای زنده نگه داشتن دخترش بدترین راه را رفت

شاید اگه کسی پیدا می شد که زن پاک درونش را ببینه
و بهش فرصت بده . . .

می تونم بگم زندگی کثیفی داشت
می تونم بگم من از اون پاک ترم
اما نمی تونم بگم از اون بهترم
نمی تونم بگم اگه من بودم راه بهتری می رفتم
و نمی تونم بگم همه کسایی که خودشون را پاک می دونن
آدم های بهتری هستن

 

خیلی بده خیلی بد
کاش می تونستیم از درون آدم ها درباره شون قضاوت کنیم
نه ظاهر شون
نه کاری که می کنن

 

وقتی تو بدترین شرایط زندگیم بودم
یه نفر این لطف را به من کرد

 

اما در مورد هزاران آدمی که کسی پیدا نمی شه این لطف را بهشون بکنه
نمی خوام قضاوت کنم
نمی تونم محکوم کنم

 

اینم آدرسش    http://white-black.blogsky.com/?PostID=11

بخونینش و نظرهاتونو به منم بگین

نظرات 8 + ارسال نظر
آیدا شنبه 18 اسفند 1386 ساعت 03:34 ب.ظ http://ninas.blogsky.com

سلام مرسی عزیزم من قالب وبلاگمو عوض کردم بهتر شد البته هنوزم یه سری مشکلاتی داره. اون وبلاگی هم که گذاشتی دیدم. چقدر داستان غمگینی نوشته بود!

غمگین . . . اما واقعی !.

بهنام شنبه 18 اسفند 1386 ساعت 04:03 ب.ظ http://white-black.blogsky.com/

دیوارهای اتاق دارن روم خراب میشن...
درها با دهان باز، بهت زده، و کریهشون بهم نگاه میکنن...
تمام وسایل سالهاست سرمای تنهایی این خونه رو فریاد میکشن...
آغوش سرد تخت میبلعدم و فقط شونه بالش برای اشک ریختن هست و به این فکر میکنم که چرا بعد از سالها هنوز مرگ رو باور نکردم.

شاید برای اینکه هنوز زنده ای . . .

زنده !

پریا یکشنبه 19 اسفند 1386 ساعت 12:06 ق.ظ http://pariyakermani.blogsky.com

داستان غمگین اما واقعی بود.نمیدونم بعضی وقتها شرایط طوری میشه که آدم به خاطر یکی دیگه از خودش میگذره. البته توو قسمت نظرات همون داستان هم گفتم توو این موارد نه میشه کار طرف رو توجیه کرد نه اینکه محکومش کرد. ولی تو راست میگی کاش از درون آدما قضاوت میکردیم ولی خب متاسفانه یا خوشبختانه امروزه ظاهر هم خیلی مهم شده در واقع یه جورایی ملاک شده!

شاید به همین خاطره که وقتی یکی میاد تو زندگیت که درونت را می بینه نمی تونی عاشقش نشی !!!

مرد باران یکشنبه 19 اسفند 1386 ساعت 01:21 ب.ظ http://rainct.blogsky.com

ممنون که سر زدی!!!

مرد باران
mohammadblogs@yahoo.com
http://rainct.blogsky.com

عسل یکشنبه 19 اسفند 1386 ساعت 05:22 ب.ظ http://Www.tanhai68.blogsky.com

کمی موافقم و کمی کخالف به نطر من درسته که از ظاهر آدم خا نمیشه قضاوت کرد ولی تا حدودی از ظاهر میشه پی به درون برد مطمئنم ولی قبول دارم که قضاوت بیجا درست نیست من وقت نکردم داستانی که گفتید را بخونم ولی مطمئنا راه های بهتری هم برای اون زن بوده ولی اون در انتخاب راه دچار مشکل شده نمی دونم شاید اگه من هم جای اون بودم(خدای نکرده)ولی بهتر آدم کاری نکنه که پشیمون بشه کاش یه راهنما و همدم خوب سراغ آدم بیاد...

یه وقت هایی هم برعکسه

یعنی اگه کسی نباشه که نجاتت بده

هرگز نمی تونی خودت را پیدا کنی

این دقیقا چیزیه که برای من اتفاق افتاد

زمانی که خودم را تو دنیا گم کرده بودم

و بی هیچ هدفی فقط نفس می کشیدم

یکی وارد دنیام شد و اونو عوض کرد

کاری کرد خودم را باور کنم

کاری کرد زنده بشم

و گرنه شاید من آینده حتی از داستان هم تلخ تر میشد

دخترک یکشنبه 19 اسفند 1386 ساعت 07:54 ب.ظ http://oneday.blogsky.com

به نظره من هیچ مشکلی باعث نمیشه آدم دو تا درون داشته باشه کثیف و پاک به نظرم این محاله به نظرم آدم کثیف هیچ خوبی ای نداره به نظرم این طور آدمها اصلا لایقه دلسوزی نیستن ...
فکر میکنم تنها کسی هستم که اینطور خشن نظر دادم اما نظرم بود ...
ولی به هیچ وجه و هیچ منطقی توضیحی برای کثیف بودنه آدمها ندارم و هیچ وجه ذهنمو درگیره این موضوع نمیکنم

دو تا سوال ازت دارم

به چی می گی پاک ؟!



چقدر خودت پاک می دونی ؟!


صادقانه جواب بده لطفا

بید مجنون دوشنبه 20 اسفند 1386 ساعت 01:37 ق.ظ http://from2008.blogsky.com

راستش این پستو توی آدرسی که خودتم گفته بودی دیدم و اگه دقت کرده باشی نظرمم اونجا واسه دوستمون نوشتم واسه همین دیگه نخواستم اینجا تکرار مکررات کنم فکر میکنم نظرمو اونجا دیده باشی

آره دیده بودم

اما تکرار هم عیبی نداره

چون بقیه که ندیدن

:-)

سونا یکشنبه 1 اردیبهشت 1387 ساعت 01:07 ب.ظ

داستان با اینکه کوتاه بود اما من و وادار به فکر کرد اما من مرگ با پاکدامنی هر چند
از گشنگی رو ترجیح میدم.....

آره خب

ولی وقتی خودت تو اون شرایط باشی

شاید حتی نتونی به پاکدامنی فک کنی

و با وجود اون بچه

هر چیزی ممکنه

کاش می تونستم با نصف اطمینان تو جواب بدم در مورد خودم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد