ملودی عشق

اینجا فقط منم ؛ فقط من ؛ با تمام رویا ها و واقعیت ها ؛ با تمام خوبی ها و بدی ها ؛

ملودی عشق

اینجا فقط منم ؛ فقط من ؛ با تمام رویا ها و واقعیت ها ؛ با تمام خوبی ها و بدی ها ؛

آخرین قصه ی ناگفته

این آخرین دل تنگیه منه

شاید دیگه هیچ وقت دلتنگ نشم

شاید دیگه هیچ وقت این طوری دل تنگ نشم

چون دیگه اون آدم سابق نیستم

رنگ دل تنگی هام هم عوض می شه

 

5 شنبه وقتی روی نیمکت خالی وسط جایی که زمانی بخشی از زندگیم بود نشسته بودم

تمام خاطراتم روبروم ثابت شد

خاطرات شیرین

از زمانی که کودک بودم ، پاک بودم ، مهربون بودم

و چه صادقانه می خندیدم

و باور داشتم نسیم را

خاطراتی تلخ

از هزار رنگی های دنیا ، نامردمی ها ، دروغ ها ، گناه ها

 

دلم تنگ شده برای یه دختر بچه ی خوب و معصوم

برای یه دنیای زیبا و بخشنده

 

به پشتم نگاه کردم

هیچی ندیدم

ته یه باغ مه گرفته

همه چی توهم بود

 

فهمیدم

تمام این 21 سال خواب بودم

و یهو یه چیزی محکم خورد تو سرم

بیدار شدم

 

امروز

برای اولین بار می دونم چی می خوام

می دونم به کجا می خوام برم

می دونم چی درسته ، چی غلط

می دونم ته این جاده ی بن بست

نردبانی از رنگین کمان خواهم ساخت

می دونم سفرم قرن ها قبل آغاز شده بود

و من در جستجوی گوشه ای امن هنوز تو نقطه ی شروع مونده بودم

می دونم تغییر باید کرد

. . .

شاید به راستی همین باشد

واقعاً زندگی یعنی چی ؟!

شاید هم زندگی همینه

من بی خود سعی می کنم مفهومی براش پیدا کنم

گاهی ندونستن بهتره

وقتی تنها چیزی که جلوته علامت سواله

و هر چی بیشتر سعی می کنی علامت سوال ها بیشتر می شه

شاید بهتر باشه دیگه سعی نکنم

تموم شد

همه چیز

شاید اینم یه رسمه

همه ی چیزها ی قشنگ ، همه ی احساس های خوب

مثل یه قاصدک می ره با دست باد

اگه قرار باشه بگیریش ، باید خودش بخواد برگرده

. . .