-
همه ی آسمان من ابهام است
جمعه 18 مرداد 1387 19:20
-
بازخوانی نوشته های گذشته - "" سه قانون تلخ ""
شنبه 12 مرداد 1387 18:59
دوباره خوندمشون چند تا پست آخرو خیلی چیزا عوض شده پس وقتشه با یه نگاه نو ببینمشون "" و این باز خوانی پست "" سه قانون تلخ نمی دونم واقعا نمی دونم یه سوال هست یه سوال مهم : چه کسی تو زندگی من تو این معادله صدق نمی کنه ؟ ! و جوابش : . . . آره مسلما این دقیق ترین جوابه
-
بازخوانی نوشته های گذشته - "" مرگ ""
دوشنبه 24 تیر 1387 19:36
دوباره خوندمشون چند تا پست آخرو خیلی چیزا عوض شده پس وقتشه با یه نگاه نو ببینمشون "" و این باز خوانی پست "" مرگه زنده بودن یعنی بتوانی از ته دل بخندی بتوانی از ته دل گریه کنی اما من مدت هاست هیچ یک را نتوانسته ام پس به کدامین علت اصرار دارید بگویید ، زنده ام هنوز ؟!؟!؟!
-
من برگشتم
دوشنبه 17 تیر 1387 19:43
سلام من یه قرنی نبودم ، دوباره برگشتم ، و البته دیگه هم ناپدید نمی شم اینو مطمئن باشین اینقدر اتفاق تو این مدت افتاده که یه دنیا حرف دارم اما قبلش چند تا کار مهم تر wow ) ممنون از همتون که بهم سر زدین یه عالمه نظر تایید نشده ( ۷۰ تا به زودی میام خونه ی همه ی دوستام تا آخر هفته ی آینده می خوام شروع کنم با جواب دادن به...
-
آخرین قصه ی ناگفته
یکشنبه 12 خرداد 1387 07:32
این آخرین دل تنگیه منه شاید دیگه هیچ وقت دلتنگ نشم شاید دیگه هیچ وقت این طوری دل تنگ نشم چون دیگه اون آدم سابق نیستم رنگ دل تنگی هام هم عوض می شه 5 شنبه وقتی روی نیمکت خالی وسط جایی که زمانی بخشی از زندگیم بود نشسته بودم تمام خاطراتم روبروم ثابت شد خاطرات شیرین از زمانی که کودک بودم ، پاک بودم ، مهربون بودم و چه...
-
شاید به راستی همین باشد
چهارشنبه 1 خرداد 1387 07:18
واقعاً زندگی یعنی چی ؟! شاید هم زندگی همینه من بی خود سعی می کنم مفهومی براش پیدا کنم گاهی ندونستن بهتره وقتی تنها چیزی که جلوته علامت سواله و هر چی بیشتر سعی می کنی علامت سوال ها بیشتر می شه شاید بهتر باشه دیگه سعی نکنم تموم شد همه چیز شاید اینم یه رسمه همه ی چیزها ی قشنگ ، همه ی احساس های خوب مثل یه قاصدک می ره با...
-
سه قانون تلخ
جمعه 6 اردیبهشت 1387 13:29
۱ ) هرگز نذار کسی بفهمه دوستش داری ۲ ) هرگز نذار کسی بفمه بهش نیاز داری ۳ ) هرگز نذاز کسی شکستنتو ببینه اینا چیزای ساده ای اند که همیشه سعی کردم ثابت کنم اشتباهن اما حالا می دونم کاملا درستن و این وحشتناکه وحشتناکه که آدم ها فقط تا زمانی دوستت دارن که دوستشون نداری فقط تا زمانی کنارتن که بهشون نیاز نداری فقط تازمانی...
-
مرگ
دوشنبه 26 فروردین 1387 18:00
واقعا دنیای کوچیکیه ، خیلی خیلی کوچیک و فقط وقتی معنیشو درست می فهمی که ببینی چقدر زود دیر شده !!! و مرگ که وقتی میاد همه سعی می کنن بهمن چرا مگه فرقی هم می کنه همه می گن آدم خوبی بود حیف شد مگه واقعا حیف شد مگه این نیست که اون الان یه جایه بهتره ، پس دیگه چه حیفی همه می گن الان زود بود کلی برنامه برا آینده اش داشت...
-
من یک انسان خاکی
چهارشنبه 21 فروردین 1387 21:58
و خدا تنها کسیه که آغوشش را دریغ نمی کنه می دونم اون هست می دونم همیشه هست اما من یک انسانم و گاهی به یکی از جنس خودم نیاز دارم که منو بفهمه و هیچ کسی نیست هیچ کس
-
و اما من ، واما دنیا
شنبه 17 فروردین 1387 00:59
تو بلاگ ذهن پوچ یه متن خوندم از دکتر شریعتی که یه جورایی شرح حال من بود اما نه آخرش اگه دوست داشتین بخونین اینم آدرسش http://sange-sabur.blogsky.com/?PostID=36 به هر حال باعث شد اینا را بنویسم : اما نه فک کنم اینو نمی خوام با وجود همه ی بدبختی هاش من نمی خوام پیاده شم می خواهم زنده باشم؛ ستایش کنم ؛ عاشق بشم ؛ گریه...
-
مروری به خاطرات
شنبه 10 فروردین 1387 20:34
مدت ها پیش چیزی تو بلاگ یاشار خوندم که البته در جواب یکی از پست هام گفته بود بخونم اینم آدرسشه : http://from2008.blogsky.com/?PostID=21 و باعث شد اینو بنویسم نمی دونم چرا اما کلی فک کردم که اولین پستم بعد از عید چی باشه و یهو یاد این نوشته افتادم گرچه هیچی ازش یادم نمی آمد اما تصمیم گرفتم از تو نظرات بلاگ یاشار پیداش...
-
سال نو
چهارشنبه 29 اسفند 1386 14:41
بروییم سبز و شادان با بهاران دل دهیم به مهر در داغی تابستان مگذاریم بی مهابا پا بر برگ خزان و بگیریم دست سرمازده ای در زمستان
-
بزرگ
سهشنبه 28 اسفند 1386 17:13
بزرگ شدن را تو چی معنی می کنی ؟! برای انجام نصف کارهایی که دوست داری و رسیدن به نصف آرزو هات همیشه بچه ای و برای نصفه های دیگه اش همیشه زیادی بزرگ و این یعنی زندگی
-
با تو * *
دوشنبه 27 اسفند 1386 20:14
اینو خوندم که این شد: با تو دنیای من زیباست زیبا تر از همیشه در تو زندگی ام جریان دارد و هر لحظه رنگین تر از قبل می شود هنگامی که در انتظارت هستم یاد تو همیشه در من خواهد بود تا روزی که بیایی تا روزی که تو هم بامن بودن را بخواهی
-
عشق
یکشنبه 26 اسفند 1386 12:46
عشق از نظر من تعریف ساده ای داره خیلی ساده عشق یعنی کسیو با تمام قلبت و با تمام عقلت همزمان دوست داشته باشی و تعریف پیچیده ای داره خیلی پیچیده عشق یعنی چیزی که فقط باید عاشق بشی تا معنیش را درک کنی اما زمانی که درک کردی می بینی کسیو که عاشقش بودی از دست دادی http://tanhatarinson.blogfa.com/post-17.aspx چند روز پیش...
-
گریه * *
چهارشنبه 22 اسفند 1386 18:54
و من هنوز گریه می کنم اما نه آه می کشم نه فریاد می زنم التماس نخواهم کرد مغرورانه می ایستم و در تنهایی می گریم
-
نهایت شب
دوشنبه 20 اسفند 1386 13:40
گم شده ای دارم که از نهایت شب بیرون آمد ؛ نیم نگاهی به من انداخت و رفت و گم شد در نهایت تاریکی و من در انتظار شب به افق می نگرم چه بی هوده است روز اگر آرزو هایت در شب خلاصه شود http://sedayearom.blogsky.com/?PostID=52
-
تلخ تر از عدالت * *
شنبه 18 اسفند 1386 13:27
یه داستان تلخ که خوندنش منو به فکر انداخت این داستان یه جورایی تنم را لرزون یه سوال دارم ؛ یه سوال بی جواب یعنی اون می تونست راه دیگه ای بره یعنی فرصت شروع بهش داده می شد می تونست باز هم زنده بمونه ؟؟؟؟؟؟ نمی دونم کی می تونه جواب این ها و صدها سوال مشابه را بده اما از یه چیز مطمئنم اون زن ۲ نفر بود زنی کثیف و بی...
-
قفس
جمعه 17 اسفند 1386 13:48
روزگاری پرنده ای بودم که آرزوی پرواز داشت اما اسیر قفس شد و این قفس اکنون خود من است و من هستم تا قفس هست که اگر نباشد من نیز نخواهم بود http://abaei.persianblog.ir/post/76
-
آنها که باعث شدند
جمعه 17 اسفند 1386 13:44
گاهی خوندن پستهای بقیه باعث می شه بتونم بنویسم از زندگی ، از رویا ، از دلتنگی ، از . . . در این مورد تو نوشته هام آدرس متنی را که باعث شد اونو بنویسم می ذارم اگه دوست داشتین بخونین
-
؟
پنجشنبه 16 اسفند 1386 21:26
از خدا پرسیدم : چرا نمی تونم شاد بمونم هر وقت خوشحال بودم و آرامش داشتم یا خودم یا یکی دیگه گند زده توش درست مثل امروز کلاس خوبی بود و من خوشحال بودم چون یه برخورد خوب داشتیم اما . . . نمی دونم چرا اون حرف را زدم گرچه باورش دارم اما بهش قول داده بودم نگم می دونستم گفتن این جمله که این امید تنها چیزیه که باعث می شه...
-
درخواست * *
چهارشنبه 15 اسفند 1386 18:34
یه درخواست دارم می خوام کنارم باشه و عضو انجمن بشه نمی دونم چه طور می شه به کسی که خودشو باور نداره قبولون می تونه آدم عجیبیه فوق العاده با استعداد و باهوش و توانمند اما اعتماد به نفسش صفره اصلا خودش و توانایی هاش را باور نداره وقتی ازش خواستن عضو کمیته ی علمی بشه گفت : شما ها گروه خوبی هستین نمی خوام با اومدنم خرابش...
-
زندگی
سهشنبه 14 اسفند 1386 20:12
زندگی چیز خیلی عجیبیه گاهی خیلی کوتاه و سست و گاهی هم . . . یه روز سالم هستی و روز بعد می بینی مردی چند روز پیش اتفاقی برای یکی افتاد که به فکرم انداخت خیلی الکی از چند تا پله سر خورد و افتاد و تاندونه پاش پاره شد و الان هم تو گچه . . . وقتی باهاش حرف می زدم ، روحیه اش عالی بود وقتی همهی ما رنگمون شده بود گچ و با دست...
-
خشم
دوشنبه 13 اسفند 1386 09:31
امروز خوشحال بودم اما یه متن ناراحت کننده نوشتم بدون این که علتش را بدونم و حالا فهمیدم چون قرار بود گند زده بشه تو . . . تو . . . تو همه چیزم می خوام یه داستان بگم یه داستان غم انگیز کتاب را بهم داد گفت : من حق انتخاب داشتم که قبولش نکنم بعد دفترچه ی شعر ها را نشونم داد گفت : می تونی بدیش به کسی که بهت پسش نده . . ....
-
خسته * *
شنبه 11 اسفند 1386 12:20
دلم بد جوری گرفته از همه چیزو همه کس خسته شدم خسته خیلی خسته هیچ کسی پیدا نمی شه که اهمیت بده به زنده بودن من هیچ کسی نیست که بخواد بدونه من یک آواره ی تنها گم شده در کوچه های رویا خسته از سفر دور از همه . . . نه برای هیچ کس مهم نیست هیچ کس
-
دل تنگی
جمعه 10 اسفند 1386 14:12
دلم تنگ شده برای پرواز برای بوییدن گل سرخ برای سکوت شب مهتابی برای همین
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 اسفند 1386 13:57
فک کردم این بلاگ را بسازم و نوشته هام را از هم جدا کنم آخه موضوعاتش داره یکم زیاد می شه از حالا حرفهای خودم را این تو می زنم و بقیه دنیا را تو بلاگ قبلی