ملودی عشق

اینجا فقط منم ؛ فقط من ؛ با تمام رویا ها و واقعیت ها ؛ با تمام خوبی ها و بدی ها ؛

ملودی عشق

اینجا فقط منم ؛ فقط من ؛ با تمام رویا ها و واقعیت ها ؛ با تمام خوبی ها و بدی ها ؛

بازخوانی نوشته های گذشته - "" سه قانون تلخ ""

دوباره خوندمشون چند تا پست آخرو

خیلی چیزا عوض شده

پس وقتشه با یه نگاه نو ببینمشون

"" و این باز خوانی پست "" سه قانون تلخ

    

   

نمی دونم

واقعا نمی دونم

یه سوال هست یه سوال مهم :

                 چه کسی تو زندگی من تو این معادله صدق نمی کنه ؟ !

و جوابش :

                 . . .


آره مسلما این دقیق ترین جوابه

بازخوانی نوشته های گذشته - "" مرگ ""

 دوباره خوندمشون چند تا پست آخرو

خیلی چیزا عوض شده

پس وقتشه با یه نگاه نو ببینمشون

""  و این باز خوانی پست "" مرگه

 

 

زنده بودن یعنی

بتوانی از ته دل بخندی

بتوانی از ته دل گریه کنی 

اما

من مدت هاست هیچ یک را نتوانسته ام  

پس به کدامین علت اصرار دارید بگویید ، زنده ام هنوز 

؟!؟!؟!

من برگشتم

سلام

من یه قرنی نبودم ، دوباره برگشتم ، و البته دیگه هم ناپدید نمی شم

اینو مطمئن باشین

اینقدر اتفاق تو این مدت افتاده که یه دنیا حرف دارم

اما قبلش چند تا کار مهم تر

wow  ) ممنون از همتون که بهم سر زدین یه عالمه نظر تایید نشده  ( ۷۰ تا

به زودی میام خونه ی همه ی دوستام تا آخر هفته ی آینده

می خوام شروع کنم با جواب دادن به نظرهای پست های قدیمی تر ( قبل از پست مرگ )

کنار تیتر پست هایی که نظرا را می زارم علامت * * را اضافه کردم

 

* *  لیست پست های

خسته

درخواست

تلخ تر از عدالت

گریه

با تو

آخرین قصه ی ناگفته

این آخرین دل تنگیه منه

شاید دیگه هیچ وقت دلتنگ نشم

شاید دیگه هیچ وقت این طوری دل تنگ نشم

چون دیگه اون آدم سابق نیستم

رنگ دل تنگی هام هم عوض می شه

 

5 شنبه وقتی روی نیمکت خالی وسط جایی که زمانی بخشی از زندگیم بود نشسته بودم

تمام خاطراتم روبروم ثابت شد

خاطرات شیرین

از زمانی که کودک بودم ، پاک بودم ، مهربون بودم

و چه صادقانه می خندیدم

و باور داشتم نسیم را

خاطراتی تلخ

از هزار رنگی های دنیا ، نامردمی ها ، دروغ ها ، گناه ها

 

دلم تنگ شده برای یه دختر بچه ی خوب و معصوم

برای یه دنیای زیبا و بخشنده

 

به پشتم نگاه کردم

هیچی ندیدم

ته یه باغ مه گرفته

همه چی توهم بود

 

فهمیدم

تمام این 21 سال خواب بودم

و یهو یه چیزی محکم خورد تو سرم

بیدار شدم

 

امروز

برای اولین بار می دونم چی می خوام

می دونم به کجا می خوام برم

می دونم چی درسته ، چی غلط

می دونم ته این جاده ی بن بست

نردبانی از رنگین کمان خواهم ساخت

می دونم سفرم قرن ها قبل آغاز شده بود

و من در جستجوی گوشه ای امن هنوز تو نقطه ی شروع مونده بودم

می دونم تغییر باید کرد

. . .

شاید به راستی همین باشد

واقعاً زندگی یعنی چی ؟!

شاید هم زندگی همینه

من بی خود سعی می کنم مفهومی براش پیدا کنم

گاهی ندونستن بهتره

وقتی تنها چیزی که جلوته علامت سواله

و هر چی بیشتر سعی می کنی علامت سوال ها بیشتر می شه

شاید بهتر باشه دیگه سعی نکنم

تموم شد

همه چیز

شاید اینم یه رسمه

همه ی چیزها ی قشنگ ، همه ی احساس های خوب

مثل یه قاصدک می ره با دست باد

اگه قرار باشه بگیریش ، باید خودش بخواد برگرده

. . .

سه قانون تلخ

۱ )  هرگز نذار کسی بفهمه دوستش داری

۲ )  هرگز نذار کسی بفمه بهش نیاز داری

۳ )  هرگز نذاز کسی شکستنتو ببینه

 

اینا چیزای ساده ای اند که همیشه سعی کردم ثابت کنم اشتباهن

اما حالا

می دونم کاملا درستن

و این وحشتناکه

 

وحشتناکه که آدم ها

فقط تا زمانی دوستت دارن که دوستشون نداری

فقط تا زمانی کنارتن که بهشون نیاز نداری

فقط تازمانی می بیننت که نشکنی

 

این وحشتناکه که آدم ها

فراموش می کنن کسایی را که دوستشون دارن

ترک می کنن کسایی را که بهشون نیاز دارن

و لذت می برن از دیدن خرد شدن اونها